وقتی عاشق خودم شدم ...
این افراد همیشه علت وقایع را بیرون از خود جست و جو می کنند ؛ و به این دلیل گمان می کنند همیشه درست می گویند . درواقع "من " آن ها فاقد عزت نفس واقعی است و اگر باور کنند که اشتباه کرده اند ، فرو می ریزند . در واقع این هسته "بزرگ منش" و "خود شیفته" ، گاردی است برای محافظت یک "من" شکننده و آسیب پذیر .
خودشیفتگی چیست؟
خودشیفتگی از اختلال رابطه مادر و کودک در نخستین سال های زندگی و به خصوص یک سال اول تولد نشأت می گیرد . اگر نیازهای کودک ارضاء نشود و کودک ناکامی زیادی تحمل کند ، دچار احساس ناکامی ، تحقیر و ناامنی شدید می شود.
این احساسات ، عوارض متعددی را در ساختار روانی کودک به جا می گذارد . این افراد اعتماد خود را به جهان و آدمهایش از دست می دهند و قادر به برقراری ارتباط عاطفی عمیق با دیگران نیستند و توانایی همدلی کردن با دیگران را هم از دست می دهند . ( همدلی کردن به معنای این که خود را به جای موقعیت عاطفی دیگری قرار بدهند و احساسات او را درک کنند . )
به جبران این احساس ، در این گونه افراد یک "من" ایده آل مطلق و کامل به وجود می آید . ( من ایده آل آن چیزیست که فرد می خواهد در آینده بشود ) .
چون در این افراد هرگونه احساس نیاز ، مترادف با تحقیر و طرد شدن است ، در یک مکانیزم پیچیده این "من ایده آل " بر "من واقعی " فرد منطبق می شود ، یعنی فرد خود شیفته فکر می کند که مطلق کامل و ایده آل است و یک هسته بزرگ منشی پیدا می کند . ( پس به واسطه این کامل بودن دیگر به کسی نیاز ندارد .)
این فرد انگار بهتر و برتر از دیگران است . بنابراین همواره انتظار دارد مورد تحسین و تملق قرار گیرد .
احساس خصومت و دشمنی از عواطف پایه ای این افراد است . بدین معنا که نسبت به دیگران خشم و نفرت و حسادت دارند . آن ها با مکانیزم دفاعی فرافکنی ، این احساسات را به دیگران فرا می افکنند و احساس می کنند دیگران نیز با آن ها خصومت دارند .بنابراین بدبین می شوند.
این گونه افراد چون خودشان می خواهند به طور کامل خوب باشند ، وجود بد خود را انکار نموده و به دیگران فرافکنی می کنند و دیگران به طور کامل بد می شوند .
بنابراین همیشه از مورد حمله یا مورد بهره برداری قرار گرفتن وحشت دارند . اما در واقع این خود آن ها هستند که به جای رابطه عاطفی مساوی با دیگران ، از آن ها بهره برداری و سوء استفاده می کنند و درازای این کار به هیچ وجه دچار احساس گناه نمی شوند.
در مواجهه با ناکامی به جای افسرده شدن اغلب پرخاشگر می شوند و به سرعت افکار انتقام جویانه پیدا می کنند .
این گونه افراد انتقاد را نمی توانند تحمل کنند و آن را مترادف "همه بد شدن و طرد شدن" می گیرند . بلافاصله ترس و نفرت پیدا می کنند و فرد مقابل را انتقام جویانه بی ارزش می دانند و او را طرد می کنند
در این افراد اطاعت از قانون ، اغلب از ترس مجازات است . در واقع می توان گفت که برخی از این افراد ویژگی های پنهان ضداجتماعی و بزهکارانه دارند .
وجدان اخلاقی در این افراد آزارگر ، رشد نایافته ، تنبیه کننده و ترساننده است . آن ها خود در همانند سازی با این وجدان اخلاقی واجد همین خصوصیات شده و با د یگران این گونه برخورد می کنند . فردی که صاحب چنین وجدان اخلاقی است ، در مواردی خود فردی سادیستیک و قلدر و زورگو می شود .
این گونه افراد انتقاد را نمی توانند تحمل کنند و آن را مترادف "همه بد شدن و طرد شدن" می گیرند . بلافاصله ترس و نفرت پیدا می کنند و فرد مقابل را انتقام جویانه بی ارزش می دانند و او را طرد می کنند .
این خصوصیاتِ آمیخته از خود شیفتگی و آسیب پذیری ، ویژگی جالب دیگری را هم به وجود می آورد و آن "روابط سلطه – زیر سلطه " است که به صورت پلکانی در می آید : بدین معنا که روابط مساوی از بین می رود : یعنی این افراد یا سلطه گرند یا زیر سلطه : اگر فرد مقابل را در موضع پایین تر ببیند ، به شدت سلطه گرند و از او بهره برداری می کنند و اگر از خود قلدرتر ببینند ، تحت سلطه او در می آیند .
این افراد ، در مقابل کسانی که بالاتر از خود می بینند ، احساس کهتری و بندگی می کنند . این احساس ترس و تهدید ، فرهنگ تملق و نوچه پروری را به وجود می آورد . احترامی که در بسیاری از موارد ، از روی چاپلوسی است ، نه احترامی بالغانه به یک بالغ ؛ بلکه ستایش ابهت یک قدرت برای کسب امنیت ، یا احترامی از روی ترس شدید . همین افراد در جایی که خود را صاحب قدرت بیشتری ببینند و احساس امنیت بیشتری کنند به سلطه گر تبدیل می شوند و زیر دست پیدا می کنند .
این نوع تعاملات بیمارگونه و غیر انطباقی چه در روابط کاری و اجتماعی و چه در روابط عاطفی ، بسیار مشاهده می شود .
فرق میان قدرت و قلدری چیست؟
قدرت از توامندی یک "من " رشد یافته و پخته به وجود می آید . و قلدری از همانند سازی با یک وجدان اخلاقی سختگیر ، بی رحم و تنبیه کننده .
یکی از پیش شرط های قدرت ، توانایی در اعتماد کردن به هستی است . در حالی که قلدری حاصل بی اعتمادی و خصومت نسبت به جهان است .
قدرت ، ره آورد عزت نفس واقعی "من" است اما قلدری نتیجه احساس تحقیر و ناکامی شدید در "من " می باشد. قدرت تولید مهربانی و همدلی می کند ، برعکس قلدری تولید سادیسم و بهره برداری و سوء استفاده از فرد مقابل می نماید .
رابطه با فرد قدرتمند باعث رشد و تقویت من فرد دوم می شود ، در حالی که رابطه با فرد قلدر گرچه امنیت کاذب می آفریند اما در نهایت سبب ضعف در من فرد دیگر می شود . بنابراین می توان قدرت را از قلدری جدا کرد .
همان طور که عرض شد اگر در روان فرد ، من ایده آل خودشیفته و سلطه گر وجود داشته باشد ، هم بنده سلطه گر می شود و هم در جایی که احساس امنیت و قدرت کند خود تبدیل به دیکتارتور می شود .
خودشیفتگی در خانواده
در روابط عاطفی درون خانواده اغلب مردها خودشیفته و سلطه گرند ، اما این یک تبانی ناخودآگاه زن و مرد است . بدین معنا که اغلب زنان به علت وجود این من ایده آل در روانشان دیکتاتور پرورند . چه در رابطه با پسران خود و چه در رابطه با شوهران خود . همین زن ها اگر به هر دلیلی در موقعیتی احساس امنیت بیشتر کنند ، به رغم این که قبلا تا حدی آزارخواه به نظر می رسیدند ، قادرند تبدیل به یک قلدر سلطه گر بشوند .
تمام این نمونه ها حاکی از فرهنگ قلدری و قلدرپروری و در عین حال نوچه پروری است . انسان هایی که جایی قلدری و خودشیفتگی خود را بروز می دهند و در جای دیگر به یک منبع قلدر و خودشیفته آویزان می شوند .
هیچ یک از این روابط مساوی و بالغانه نیست ؛ و حکایت از عدم عزت نفس در من انسان دارد .
انسان بالغ و پخته نه خود ایده آلیزه می شود و نه دیگری را ایده آلیزه می کند . نه طلب نوچه می کند و نه خود نوچه می شود .نه سلطه پذیر است نه سلطه گر . نه تشنه ستایش شدن بیش از حد است نه ستایشگر افراطی دیگری .
انسان قوی ، مغرور است اما خودخواه و خود شیفته نیست . غرور ، یک احساس رشد یافته ی ناشی از درک واقعی خویشتن و دوست داشتن و احترام گذاشتن به ویژگی های واقعی است . چنین انسانی نیاز ندارد برای دریافت قدرت ، دیگری را به زیر سلطه بکشاند . خود نیز سلطه کسی را نمی پذیرد . زیرا به علت امنیت ناشی از "عزت نفس من خویش " ، به گرفتن چنین امنیت کاذبی نیاز ندارد . در چنین انسانی من ایده آل خودشیفته و کامل و دیکتاتور وجود ندارد .
در انتها می توان این چنین گفت : خودخواهی و خودشیفتگی ، به معنای تحسین خویش است و در نتیجه برداشت های غیر واقعی از خویشتن در بستر یک "من" باد کرده و ایده آلیزه شده است . همچنین واکنشی جبرانی است به احساس حقارت و ناامنی در دوران کودکی و عدم عزت نفس در بزرگسالی .
+ سلام.دوستان عزیزی که افتخارمیدن و به این وبلاگ سر میزنن من مدتیه تو فیسبوک به اسمalikhodabakhshi@gmail.comفعالیت میکنم. یاعلی